یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه روزی بابا بزرگ قصه غمو سرود
یه روزی بابا یزرگ قطره آب شد و چکید
وقتی که قصه می گفت آه سردی می کشید
می گفت اونجا اونطرف قبله نمازمون
سرزمین سبزی بود زیر سقف آسمون
جائی که کبوتراش دلاشون هوائی بود
زیر گنبد کبود گنبد طلائی بود
بچه هاش قند و عسل ، آسمونش مثل پل
کوچه هاش پر شده بود از سرود و عطر گل
شهر بارونی اون همیشه بهاری بود
خنده بود هرچی که داشت ، شهر بیقراری بود
زیر سقف آسمون یهزمین سبز و شاد
پر پروانه و گل ، هر چی که دلت بخواد
یه شبی طوفانی شد ، ورقو باد پاره کرد
کوچه و خونه هارو پر از خمپاره کرد
یه شبی غرش تانک ، سکوت شهرروشکست
هر چی غم هرجا که بود ، رو دل گلها نشست
یه دفه یه قوم بد ، یه گروه بی حیا
از کجا ؟ نمیدونم ، اومدن به شهر ما
اونا که تو سینه شون جای دل یه تکه سنگ
بچه ها رو کشیدن زیر رگبار تفنگ
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود
شهر ما حالا شده پر از آتش و دود
قصه بابا بزرگ قصه عجیبی بود
دیگه شهر ما جای خنده و شادی نبود
قصه چکمه و گُل ، قصه سنگ و تفنگ
خنده بچه ها گم شد زیر طبلای جنگ
بچه های شهر نور ، گل زیتون رو دیدن
سنگای بازی شونو سر دشمن کوبیدن
تو رگ این کوچه ها خون تازه جوشیده
از زمین گرم قدس، انتفاضه جوشیده
گلای پرپرشون تو دلا شد موندگار
اونقده گل می کارن تا بیاد بازم بهار...
روز جهانی قدس/ 22 آبان 83 13مصادف با 28 رمضان 1425/فریمان