حس سرود
نگاه زخم و دو چشم کبود با من نیست
کسی که شعر مرا می سرود با من نیست
خجل نشسته ز دست خودم پریشانم
کسی کلک زده حس سرود با من نیست
نه او میان دست قنوتم غزل نمی پاشد
حلاوت ساز و نوای رود با من نیست
شکسته ساز صدایش ، سکوت می ریزد
همان که شاعر این لحظه بود با من نیست
به روی دفتر شعرم ستاره ای افتاد
کجاست آنکه دلم را گشود؟ با من نیست!
12/12/81