سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتر است» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]

آن سوی آسمان

کفتر چاهی !

یه کفتر چاهی رو اقا بهش خونه داد

اونو نوازشش کرد بهش اب و دونه داد

یه کفتر چاهی رو نشوند روی گنبدش

سقا خونه نشون داد برا رفت و اومدش

اشکاشو پاک کرد و باز آرزوشو جواب داد

نشوند و آرومش کرد براش یه جای خواب داد

توی گوشش اذون گفت تا بق بقو بخونه

خیالشو راحت کرد تا همونجا بمونه

ایون طلا نشون داد دلش رو مبتلا کرد

یه کفتر چاهی رو زائر آشنا کرد

اون کفتر چاهی یه اهلی و خونگی شد

همونجا موندگار شد مشغول بندگی شد

------

کاشکی می شد دلم رو کفتر چاهی کنم

کاشکی میشد تا خونت دلم رو راهی کنم

کاشکی منم یه روزی تو کفترات گم بشم

به من لیاقت بدی ، یه دونه گندم بشم




رضا خوشحال ::: دوشنبه 86/7/30::: ساعت 9:6 عصر

به نام خدای رمضان ....

ماه ضیافت الهی هم کم کم رو به پایان است .

و....

این من و تو چقدر در فرصت بزرگ آدم شدن توانستنیم به مس وجودمان دست بیابیم ....؟؟؟

خدا می داند .

آخرین ساعتها و ثانیه های ضیافت خدا را قدر بدانیم ...

شاید دیگر فرصت نباشد ....

شاید فردا

نباشیم تا با آوای ملکوتی دعای سحر ...

نیت قربت کنیم و ...

با صدای استاد در محمل ((ربنا....)) به استقبال اذان ماندگار موذن زاده اردبیلی برویم و....

شاید این نافله ها آخرین فرصت برای (0یا علی و یاعظیم ...) باشند و بعد ...

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت        صد مژده که این آمدو صد حیف که آن رفت ....

این دم آخر را قدر بدانیم شاید دیگر قدری نباشد ...




رضا خوشحال ::: چهارشنبه 86/7/18::: ساعت 10:13 عصر

یکی بود یکی نبود   زیر گنبد کبود

یه روزی بابا بزرگ قصه غمو سرود

یه روزی بابا یزرگ قطره آب شد و چکید

وقتی که قصه می گفت آه سردی می کشید

می گفت اونجا اونطرف  قبله نمازمون

سرزمین سبزی بود زیر سقف آسمون

جائی که کبوتراش دلاشون هوائی بود

زیر گنبد کبود گنبد طلائی بود

بچه هاش قند و عسل ، آسمونش مثل پل

کوچه هاش پر شده بود از سرود و عطر گل

شهر بارونی اون همیشه بهاری بود

خنده بود هرچی که داشت ، شهر بیقراری بود

زیر سقف آسمون یهزمین سبز و شاد

پر پروانه و گل ، هر چی که دلت بخواد

یه شبی طوفانی شد ، ورقو باد پاره کرد

کوچه و خونه هارو پر از خمپاره کرد

یه شبی غرش تانک ، سکوت شهرروشکست

هر چی غم هرجا که بود ، رو دل گلها نشست

یه دفه یه قوم بد ، یه گروه بی حیا

از کجا ؟ نمیدونم ، اومدن به شهر ما

اونا که تو سینه شون جای دل یه تکه سنگ

بچه ها رو کشیدن زیر رگبار تفنگ

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود

شهر ما حالا شده پر از آتش و دود

قصه بابا بزرگ قصه عجیبی بود

دیگه شهر ما جای خنده و شادی نبود

قصه چکمه و گُل ، قصه سنگ و تفنگ

خنده بچه ها گم شد زیر طبلای جنگ

بچه های شهر نور ، گل زیتون رو دیدن

سنگای بازی شونو سر دشمن کوبیدن

تو رگ این کوچه ها خون تازه جوشیده

از زمین گرم قدس، انتفاضه جوشیده

گلای پرپرشون تو دلا شد موندگار

اونقده گل می کارن تا بیاد بازم بهار...

                                                      روز جهانی قدس/ 22 آبان 83 13مصادف با 28 رمضان 1425/فریمان




رضا خوشحال ::: چهارشنبه 86/7/11::: ساعت 12:5 عصر

همه شب قدر است اگر قدرش بدانیم .

امشب رحمت دوست جاریست .....

مانند رود .....

نه مانند باران.....

اگر دلی لرزید .........

بغضی شکست ....

کسی اینجا محتاج دعاست.

علی گویان همه نیکوسرشتند.

همه قبل از قیامت در بهشتند

به وقت خلقتم خیل ملائک

به قلبم یا علی را می نوشتند....

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی

شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

سهم ما چیست از این روز بجز خانه تکانی؟

خدایا دوستانی دارم که شایسته محبتند.و یادشان مایه آرامش جان .

پس ای خدای من ...

در این ماه عزیز اکرامشان کن

و بر صفات نیکشان بیفزای

در سلامت پایدارشان دار...

غم را از سرایشان دور کن

و شادی و ارامش را ارزانی شان دار..

آمین .....

 




رضا خوشحال ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 10:50 عصر

سلام

اگر شما مجری باشید برای اجر ای مراسم های مختلف نیاز به متن هائی دارید که اجرایتان موفق چلوه کند . مثلا برای شروع یک اجرا چکار می کنید ؟ چه مقدمه ای را تا رسیدن به (بسم الله ) در نظر می گیرید؟ یا مقدمه مناسبت های مختلف را چگونه طرح ریزی می کتید ؟ بهترین اجرا هائی که به خاطر دارید چیست ؟ برای معرفی برنامه ها چه متن یا شعرهائی را می پسندید ؟ اگر مجری موفقی هستید برای استفاده دیگران نظرات ، متن ها، اشعار و دیالوگهایتان را بنویسید و ارسال کنید . منتظر نظرات شما هستم . بابا لطف کنید همراهی بفرمائید. متشکرم




رضا خوشحال ::: شنبه 86/7/7::: ساعت 9:21 عصر

تابلو های خطر

یه روز وقتی دست رو پیشونیم گذاشتم دیدم خیلی داغه ....... داغ داغ .........

از جیز داغیش دلم آتیش گرفت ..... فرصت خوبی شد .... تلنگری به خودم زدم که:

.......های رفیق چته؟ چیکار می کنی ؟ می دونی چه بلائی داری سرت خراب شدت میاری؟ .

و ... این می شه عقده ای که فکر کنم ...  به خودم برگردم .......

وقتی فکر می کنم می بینم هرجاکه ضربه ای خوردم و بلائی سرم اومده ... قبلش اسب خیالم چموشی کرده و راهی رو رفتم که نباید می رفتم

کاری رو کردم که نباست می کردم و یا لقمه قلمبه ای رو که ............

چی خوب می گن که دنیا دار مکافاته ......چوب خدا صدا نداره   ..........

 قربون خدا برم با این همه خوبی هاش .........

هر غلطی که می کنیم یه گوشمالی کوچولو برا یادآوری هدیمون می کنه ............

یه کمی اشکمونو در میاره و عقده رو تو گلومون میندازه تا شاید احسن الموجودات !!!!! پندی بگیره و خطاها شو جبران کنه و...

ولی افسوس که ما خیلی وقتا حتی نمی فهمیم که از کجا خوردیم .....

کاش می شد که این تابلو های نامرئی خطررو جدی بگیریم و از خط قرمز انسانیتمون گذر نکنیم و.....

کاش می شد که داغ های دلامون سر در میاوردن و داد می زدن آ......ی...... انسان ..............

این ره که تو می روی به ترکستان است .




رضا خوشحال ::: سه شنبه 86/7/3::: ساعت 3:43 عصر

مهم نیست...؟!

نشستم به پیشت به فریاد،گفتی مهم نیست.

زدم دست بر دامنت داد، گفتی مهم نیست

از این کوچه ها می گذشتم غریبـانه،تنـها

و دیدی شکستم پریزاد، گفتی مهـم نیست

شـکایت نوشـتم به پیشت ،که ای خوب

مرا پشت پا می زند باد ، گفتی مهم نیست

مــن از آب، از آیـنه ،از لــب رود

زعشقت سرودم چوفرهاد،گفتی مهم نیست

غمت را کشــیدم به سیـنه شب و روز

نگشتم ز دست غم آزاد ،گفتی مهم نیست

ترا گفـتم ای خــوب! من هرچه دارم

فدای دمی عشوه ات باد ،گفتی مهم نیست

بیــا، شـانه هـای مرا باز هم می تکاند

سرود لطیف تو در یاد ، گفتی مهم نیست؟

                         6/8/1380

 




رضا خوشحال ::: جمعه 86/6/30::: ساعت 3:25 عصر

 

 

 

رؤیا نوش...

بزن بر جان من آتش بسوزان سینه را وا کن

بکش بر قلب من خنجر و آهم را تماشا کن

 

ببر سر را از این پیکر ببر تا می توانی سر

به سوئی در فکن دل را‏‏‏، بیا و باز حاشا کن

 

بپیچان هر چه می خواهی دو زلف ناز مشکینت

کمندی ساز این گردن بکش در بند و غوغا کن

 

برقصان چشم هایم را میان حس لبهایت

لبی واگو کن از احساس، بگو حل معما کن

 

چنان در قلبم افتادی که جانم را در آتش زد

تو این قلب رویا نوش بیا کار مسیحا کن

 

قدم بگذار این سر خاک پای توست می دانی

قدم با ناز بگذار و دلم را باز شیدا کن

                                  

                                      10 /10/1381

 




رضا خوشحال ::: جمعه 86/6/30::: ساعت 3:25 عصر

 

امن یجیب...

اشک بر دامان آن خوب نجیب افتاده بود

وقتی از دستان حوا بوی سیب افتاده بود

آسمان هم تاب دیدار هیاهو را نداشت

آن زمانی که رسولی از شکیب افتاده بود

اشک در چشمان آدم رقص برمی داشت تا

کس نفهمد یک فرازی در نشیب افتاده بود

گریه ها از سینه آمد ناله ها تا عرش رفت

آشنائی پیش یار خود غریب افتاده بود

ابر آمد عطر باران باز یاری کرد ورفت

روز دیگر یاری از چشم حبیب افتاده بود

ما و دستان نیازی مانده از روز ازل

حس ختم این غزل امن یجیب افتاده بود

 




رضا خوشحال ::: جمعه 86/6/30::: ساعت 3:23 عصر

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه وانصرو......

 

 

 

 

 

تمام جمعه های ما ز حس تو پرپر ند

و روز های پیش وپس عجیب غبطه می خورند


میان لحظه دعا فقط حس حضور توست

که مژده اجابت است به دیده ها که دلخورند

 

تو را اگر نمی شود از آب و آینه شنید

خطای دیده های ماست که سینه تنفرند

 

نگاه کن به دیده ها در التماس دیدن اند

به سفره های بیصدا که همنشین آجرند

 

تو التهاب می دهی به لاله ها که می دمند

و خوب می دهی امید به غنچه ها که دلخورند

 

برای دیدنت عزیز تمام لحظه ها کمند

به شوق دیدن لبت تمام چشمها گرند

 

اشاره ای به خسته ها به یاکریم ها بگو

کدام جمعه لحظه را به دیدن تو بشمرند

      

               17/5/1379

 

 




رضا خوشحال ::: جمعه 86/6/30::: ساعت 2:24 عصر

   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :12791
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<